یه قصه تکراریای بود اولِ همهی قصهها میگفتن، که خودش واسه خودش یه قصه بود؛ همون که میگفت: یکی بود، یکی نبود… بقیهش هر چی میگفتن متل بود.
یکی بود یکی نبود، تو بودی، همه بودن. همه بودن، هیچکس نبود. ما بودیم، تو نبودی. قصه اصلی همینه ابرام؛ یه عده هستن، یه عده نیستن. ادامهش داستان هر کی میخواد باشه باشه، یا یه موضوع اخیره یا یه نگاه مؤخر. تهش اینه که بعد از یکی بود یکی نبود هر چی بگی تموم میشه، اما خود یکی بود یکی نبود یه پایان باز داره که اول خود قصه رو قورت میده، بعد به قصههای بعدی پیوندش میزنه… از این یکی بود یکی نبود، تا یکی بود یکی نبود بعدی. به خاطر خدا هم تا حالا یکی پیدا نشده بگه من از شنیدنش خسته شدهم.
یکی بود یکی نبود، غیر از خدا هیچ کس نبود… یه خیاطه بود، واسه خاطر اینکه یه سوزن زد به چشم روزنامه، تا مرگهای اجباری رفت… تا سرمای سیبِری. تا مغز استخون مارکس و هفت جدش… یکی بود یکی نبود، غیر از خدا هیچ کس نبود… یه معلمی بود، که به خاطر سبیل باد کردهش سایهش رو با تیر زدن، دق کرد و مرد… جای کفن اورکت تنش کردن، راست اومده بود، چپ از دنیا رفت!… یکی بود یکی نبود، غیر از خدا هیچ کس نبود… یه ملا بود، ایمان خلق ده رو نگه میداشت. یه روز توی جواب مسألتن مادرم گیر کرد، عباش رو درید. انگشت اشارهش رو سق زد، مسیر باد رو پیدا کرد و وزید.
یه روز قصهی تو هم تموم میشه ابرام. مثل خیاطی که جاش رو داد به معلم، معلمی که جاش رو داد به ملا، ملایی که جاش رو داد به تو، تو هم جات رو میدی به یکی دیگه. همیشهی خدا یکی بوده، یکی نبوده. قصهی اصلی همینه ابرام!
ایضاح
-
“یه خیاطه بود، واسه خاطر اینکه یه سوزن زد به چشم روزنامه، تا مرگهای اجباری رفت. تا سرمای سیبِری”: ماجرای این داستان را در کانال تلگرام مهدی تدینی (لینک این مطلب) بخوانید.
- خودگوییهای مینیمال من و ابرام رو در صفحهی اینستاگرام (اینجا) و قصههام با ابرام رو به صورت فایلهای صوتی (پادکست) در صفحهی اصلی (اینجا)، کانال تلگرام (اینجا) و اپلیکیشنهای پادگیر میتونین گوش کنین.
- موزیک متن این قسمت با نام Her از آلبوم با اجرای Michael Ortega است.