یه روز عصر، که بدجور گرفته بود و ول هم نمیکرد، دفترمون رو برداشتیم، گفتیم بریم سیگارهای کف بلوار رو بشمریم، ببینیم پاییز امسال کار خودش رو کرده! ملت رو چزونده! یا همینطوری گذری اومده وزیده فقط زلفها رو تکون داده جای دلها! دیدیم به! چه خبره، همینطور از لای برگها قصهست که خش و خش میکنه، پا که میذاری صدای هر کدومشون دفترمون رو خونی میکنه.
گفتم ابرام چرا مداد قرمزه رو آوردهی؟ گفت نه… نه، امسال از اون سالهاش نیست! دل و دماغ شاعری نداریم، با رنگ غزل خون بگیمـ امسال پاییز خودش قرمزه! ولش کن، تو به فکر تهسیگارهات باش! گفتم حرف حسابت رو بگو، تیکه ننداز! گفت ملت با نفسهای پشت سیگار زندگی میکنن. فکر کردهی واسه چی سیگار میکشن؟ اگه مرض نداشتن که نمیکشیدن! درد بالای درد زیاده! ببین چی میکشن که این زهر مار نوشداروی اونه! گفت ول کن این قرتیبازیهای رنگ و سیگار و عصر دلگیر پاییز رو! همه اینها رو گفت و رفت.
گفتم کجا؟! گفت هر کس سراغ ما رو گرفت بهش بگو یکی میاد، یکی میره… اونی که میاد ماییم، اونی هم که میره ماییم. فرقی نمیکنه چه فصلی باشه. همه جا جا میشیم… اما تو یه چسه تنهایی جا نمیشیم. بهشون بگو پاییز تنهاییشه که خون میکنه… به همین برکت.
ایضاح
- خودگوییهای مینیمال من و ابرام رو در صفحهی اینستاگرام (اینجا) و قصههام با ابرام رو به صورت فایلهای صوتی (پادکست) در صفحهی اصلی (اینجا)، کانال تلگرام (اینجا) و اپلیکیشنهای پادگیر میتونین گوش کنین.
- موزیک متن این قسمت اثر هومن خلعتبری است.