شهر آتیش گرفته بود، شب و کلاغ شهادت داده بودن کار ابرامه! ابرام هم میگفت بهوالله دست خودم نبود. دیشب داشتم تو بلوار تردد میکردم گریهم گرفت، اشکهام ریخت، زمین گر گرفت، تا سرِ خیابون رفت. پیچید راست، دومین میدون، مستقیم زبونه کشید تا خاطراتم. شما گریهت میگیره، اشک نمیریزی جناب قاضی؟! قاضی گفت دهنت سرویس ابرام؛ یعنی به عقل جن هم نمیرسید از آب آتیش بسازه! فکر کردهی دفتره؟! هر چی صنعت ادبیه بریزی توش با تشبیه و مبالغه، با متناقضنما رنگ بپاشی به واقعیت؟
همه خندیدن. ابرام رو کرد به قاضی گفت پروستات بگیره هر کس دروغ میگه آقای قاضی. شما خودت شب و کلاغ رو برداشتهی آوردهی شاهد، ما حرفی زدیم؟! مگه کلیله و دمنهست؟! اگه راست میگی ماه رو بیار! خیابونها رو بیار! من رو نشون داد گفت اصلن ایناها این خودش شاهد! بگو دیگه!
قاضی روش رو کرد به من، گفت بگو
گفتم اون شب تهران خیلی بو میداد! بوی دود، بوی پول، بوی فاضلاب، بوی دروغ و خشم و آدمفروشی… برگشتم گفتم “ابرام کجا بریم خلاص بشیم از این همه بو؟ سم نیست اما یه جورهایی داره میکشهمون لاکردار”؛ که یهویی یه بویی اومد همهی بوها رو شست برد. یه بویی به غلظت عطرهای شاه عبدالعظیم، به اصالت مشک، به خُنُکی شربت… یه بویی از بلوار، سرِ وصال، دم گلفروشی، تو پیادهرو، از باد دامنش… پیچید توی هوا، معتدلمون کرد.
ابرام گفت چی میگی بریم خلاص شیم؟ ببین؛ با این اوصاف مگه میشه از این شهر دل کند؟! گفتم چرا نمیشه؛ دامنش رو بگیر، هر جای دنیا میخوای برو! گفت این گلفروشی رو هم میشه برد؟! اون بچههه رو که داره شیشیهی ماشینها رو پاک میکنه چی؟! اون کلاهفروشی لالهزار، نیم ساعت از وقت رفیقهام، عطر مادرم، میشه برد؟! همهش که دامن نیست! اینجا بوی بد زیاد میاد، اما نه که ما کلاغیم عادت داریم، نه که شبیم، نمیبینیمشون.
همینجوری که داشت حرف میزد یه نم از چشمهاش افتاد زمین، آتیش شد، خیابون رو بوی آسفالت برداشت. فکر کردیم خیالاتی شدهیم، صبح گفتن شهر سوخته! داستان این بوده جناب قاضی. قاضی چکشش رو کوبید روی میز، گفت:
“در خصوص اتهام آقای ابرامخان فرزند الفالف، دایر بر اقدام به آتش زدن شهر، حسب شکایت مدعیالعموم، دادگاه با توجه به محتویات پرونده و تحقیقات به عمل آمده و حسب اظهارات شاکی، مبنی بر آتشسوزی شهر توسط متهم و تخریب اموال عمومی و خصوصی و دفاعیات متهم، و اظهارات شهود، دادگاه با توجه به این که موضوع شکایت واجد جنبه عمومی و خصوصی بوده و مستلزم شکایت مالکین اموال خصوصی نیز میباشد، بنابراین به لحاظ فقد سمت قانونی مشارالیه در طرح شکایت بنابراین مستند به اصل…”
ایضاح
- خودگوییهای مینیمال من و ابرام رو در صفحهی اینستاگرام (اینجا) و قصههام با ابرام رو به صورت فایلهای صوتی (پادکست) در صفحهی اصلی (اینجا)، کانال تلگرام (اینجا) و اپلیکیشنهای پادگیر میتونین گوش کنین.
- موزیک متن این قسمت با نام “حسرت برادر” از آلبوم “نغمههای آذربایجان” اثر “رحمان اسداللهی” است.